۱۳۸۷/۹/۲۳

از رنگ سبز مخملی تا انقلاب مردمی




بنده ماه ها قبل از انتخابات ریاست جمهوری با زنجیر کردن دلایل متعدد چه در جمعهای سیاسی، کارگری و دانشجویی و چه در مقالات خود که در فضای اینترنت منتشر شد مدعی شدم رهبر جمهوری اسلامی و به عبارت بهتر نظام جمهوری اسلامی انتخاب خود را کرده است و کلیت این نظام با تمام قدرت پشت سر محمود احمدی نژاد خواهد ایستاد. این یک غیبگویی نبود. مسئله اصلا چیز پیچیده و عجیبی نبود. همه چیز به واضح ترین شکل ممکن در مقابل چشمها بود و دیده نشد. موج موسوی و موسوی چی ها خیلیها را گرفته بود و سخت ترین کار دنیا در آن مقطع قبولاندن بدیهی ترین مسائل به این موج گرفتگان سیاسی بود. دیدن و بیان درگیری پنهان بین دو قطب بورژوازی ایران و اعلام بالا گرفتن این جنگ و علنی شدن آن در آینده ای نزدیک تنها نیاز به کمی آرامش در فضای حسینی وار قبل از انتخابات ایران داشت که متاسفانه یافت نمی شد.
قلمها بر کاغذ خشکید، کیبورد ها زیر تایپ های هر روزه فرسوده شد، حنجره ها پاره شد که انتخاب محمود احمدی نژاد در دور اول ریاست جمهوریش یک حادثه نبود بلکه یک انتخاب آگاهانه از سوی نظام برای پیشبرد برنامه ی از پیش تعیین شده ی خود بود اما به گوش کسانی که باید می رفت نرفت که نرفت. گفته شد که آنچه محمود احمدی نژاد در چهار سال ریاست جمهوری انجام داده است تنها یک مقدمه چینی و آماده سازی برای اجرای اصل طرحی است که نظام انجامش را به او محول کرده است و در انتخاباتی که وزارت کشور محمود احمدی نژاد برگزار کننده ی آن است و شورای نگهبان دست نشانده ی رهبر ناظر صحت و سلامت آن چیزی جز خواست حکومت که همانا همین رئیس جمهور در قدرت است از صندوق بیرون نخواهد آمد اما اصلاح طلبان درون حکومتی و موسوی چیها هر صدای مخالف خود را خفه می کردند و نتایج عمل و کلام سیاسی ما را خدمت به رهبری و نظام اعلام کردند. کودکان نوپای سیاست که برای گرم شدن تنور انتخابات و اجاق موسوی چی ها توسط اصلاح طلبان تحریک شده و به آنان جولان داده بودند و در فضای اینترنت و دو-سه روزنامه ی نیمبند دارای مجوز پرو بالی داده شده بودند ما را بسیجی، خدمتکاران پنهان محمود احمدی نژاد، سربازان نظام، خادمان ارتجاع و ... نامیدند. حق حساب کشی در این زمینه برای ما محفوظ بود اما اتفاقی افتاد که این حق خود به خود از بین رفت و آن اتفاق این بود که:
«اصلاحات در ایران مرد».
جمهوری اسلامی از حول حلیم در دیگ افتاد. مشارکت بالای مردم در انتخابات چنان رهبری و مقامات نظام جمهوری اسلامی را کیفور و سر مست کرد که برای نقد کردن چک سفید امضای یک مشارکت 85 درصدی _ در حالی که به هیچ وجه امکان پیروزی هیچ یک از چهار نامزد در دور اول انتخابات ممکن نبود _ در همان دور اول کاندیدای منتخب رهبر و نظام را با اختلاف بالای ده میلیون رای رئیس جمهور حکومت اسلامی ایران معرفی کردند.
حرص و طمع نظام، تقلب علنی و کودکانه در انتخابات، طرح های مخملی گونه ی اصلاح طلبان در قبل از انتخابات و یک نارضایتی سی ساله ی سرکوب شده مردمی دست به دست هم داد و اتفاق بی نظیری را رقم زد.
طرفداران موسوی چنان از پیروزی او در انتخابات مطمئن بودند که حتی بعضی اصلاح طلبان در خارج ایران که خود خالق این موج «سبز»!؟! بودند هم تحت تاثیر قرار گرفته و معجزه ی امام زاده ای که خود ساخته بودند را باور کردند. خبر رسید از فرانسه و کانادا و آمریکا که عده ای از اصلاح طلبان به سفر رفته چمدانها ی خود را بسته اند و پاسپورتها را در جیب گذاشته اند و بلیط هواپیما تهیه کرده اند و آماده ی پرواز به سمت ایران «سبز» هستند. موضوع این نوشته هیچگاه غش و ضعفهای این دسته از «خود تبعیدی ها» نیست. موضوع این نوشته مردم و اعتراض آنان است.
مردم طرفدار موسوی در داخل ایران بعد از اعلام نتایج انتخابات چنان بهت زده و در عین حال از توهینی چنین واضح به شعور خود از طرف حکومت عصبانی بودند که احساس می کردند باید کاری کنند. طرفداران موسوی به سمت وزارت کشور حرکت کردند تا اعتراض خود را به مجریان انتخابات اعلام کنند اما این بار از رقص و تجمعات شبانه و ... قبل از انتخابات خبری نبود. آزادی را بیست و چهار ساعت قبل از انتخابات تعطیل و ممنوع اعلام کرده بودند و این بار حکومت و پلیس به جای پایکوبی و رقص و شادی مردم را به ضیافت چکمه، باتوم، گاز اشک آور، اسپری فلفل، تیر هوایی و ... دعوت کرد. یک کشته و سه زخمی بدحال در میدان فاطمی و یک کشته در میدان ونک در همان ساعات اول به مردم فهماند که با یک دیکتاتوری طرف هستند و این دعوا بر سر موسوی و احمدی نژاد نیست. تمام زخمهای حکومت شوندگان سر باز کرد و تخم کینه ای که از سی سال ستم حکومت کنندگان در بین مردم پاشیده شده بود جوانه زد. مشتهای ملتی که سی سال از ترس سرنیزه و دژخیم توسری خورده بود و دم بر نیاورده بود گره کرده شد و فصل جدیدی در تاریخ این سرزمین گشوده شد.
***
صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، سپاه، کیهان، قوه قضائیه، پلیس، وزارت اطلاعات، بسیج و در یک کلام تمام جزء به جزء شاکله ی نظام حاکمه ی ایران سالهاست هر «اعتراض مردمی» را «قائله» و «مردم معترض» را «فریب خورده»، «فرصت طلب»، «عناصر مشکوک»، «عوامل سیا و موساد»، «اوباش»، «اغتشاش گر» و ... می نامند. سالهاست هر آنچه مطابق با خواست جمهوری اسلامی نباشد به «دشمن» نسبت داده می شود. سالهاست هر گونه حرکت اعتراضی کارگران، دانشجویان، معلمان، پرستاران، زنان و ... به وحشیانه ترین شیوه ی ممکن سرکوب می شود.
اکنون مسائلی در میان مردم درحال تغییر است. می توان ادعا کرد مسائلی در جامعه و میان مردم عادی کاملا تغییر کرده است. سالها بود معترضین در ایران تنها بودند. سالها بود جمهوری اسلامی چنان ترسی به مردم و جامعه القا کرده بود که احدی حتی خیال آن را هم نمی کرد که بتوان حتی برای لحظه ای در مقابل این حکومت ایستاد. جمهوری اسلامی در اذهان بسیاری از مردم کوچه بازار حکومتی «قدرتمند»، «تغییر ناپذیر»، «با دوام»، «تثبیت شده» و «شکست ناپذیر» بود که با هیچ «تغییری از داخل» نمی توان حریف آن شد و تنها راه شکستن آن «پس گردنی خوردن از خارج» است اما اکنون با تحولاتی در کمتر از ده روز بسیاری از این انگاره ها فرو ریخته است.
جمهوری اسلامی دیگر آن هیولای شکست ناپذیری نیست که در کمتر از دقیقه ای یک یک مخالفانش را ببلعد و سرکوب کند. جمهوری اسلامی برای مردم دیگر آن سیستم آهنین تغییر ناپذیر نیست. مردم ده روز در بیرون از خانه های خود بودند. خیابانها را مسدود می کرده و در آنها آتش روشن می کردند. شعار می دادند و اعتراض و نفرت از یک استبداد سی ساله را فریاد می کشیدند. جمهوری اسلامی در مقابل این شورش مردمی همه کاری برای سرکوب مردم انجام داده است. تمام آنچه که فرماندهان پلیس و کارشناسان امنیتی رژیم در کشورهای آلمان، فرانسه و ... آموزش دیده اند به کار گرفته شده است. جمهوری اسلامی از تمام ابزار و ادوات سرکوب مردم که از کشورهای کانادا، اتریش و ... خریداری کرده است استفاده می کند. از وزارت اطلاعات گرفته تا شبهه نظامیان بسیج، از پلیس گرفته تا نیروهای سپاه، از پلیسهای ضد شورش با باتومهای برقی و اسپریهای اشک آور گرفته تا نیروهای لباس شخصی مسلح به اسلحه کمری، از نیروهای با لباس رسمی پلیس گرفته تا افراد چماق و چاقو بدست با لباس معمولی، جمهوری اسلامی با تمام نیرو و امکانات خود در مقابل مردم معترض صف آرایی کرده است و حتی از نیروهای عرب حزب الله لبنان و حماس که در پادگانهای وابسته به سپاه قدس در حال آموزش هستند و قادر به صحبت کردن به زبان فارسی نیستند با لباس و تجهیزات پلیس ضد شورش علیه مردم ایران استفاده شده است. تنها راهکاری که از آن استفاده نشد و به عنوان تنها تیر در ترکش نظام باقی ماند این بود که در صورت گسترده شدن بیشتر اعتراضات و کشیده شدن آن به همه ی استانها و شهرهای کوچک و بزرگ، از نیروهای نظامی و استقرار آنها در خیابان استفاده شود.(که این حربه آخر هم اگر روزی توسط حکومت علیه مردم به کار گرفته شود به دلیل مسائل پیچیده ی خود و داشتن کارکرد دوگانه نشانه ای تغییرات عمیق است و به دلیل داشتن ریسک بالا می تواند به صورت پاشنه ی آشیل حکومت در آید.)
همه ی داشته ی جمهوری اسلامی ضد مردم معترض در خیابانها به کار گرفته شد و جمهوری اسلامی حداقل به مدت ده روز موفق به سرکوب اعتراضات مردمی نشد. عصر روز 23 خرداد 1388 در میدان ونک یک مرد میانسال در اثر اصابت مستقیم گلوله جان می دهد و در همان روز در میدان فاطمی سه زخمی بد حال به بیمارستان منتقل می شوند. ساعت 2:30 بامداد دو شنبه 25 خرداد 1388 کوی دانشگاه تهران با هزاران نیروی لباس شخصی و پلیس ضد شورش شدیدتر از تیرماه 78 مورد هجوم قرار گرفته است و طبق آمار رسانه های خارجی محافظه کار سه کشته ( و طبق آمار دانشجویان و شاهدان عینی 15 کشته) بر جای مانده است. در ساعات اولیه شب 25 خرداد در چند نقطه در حوالی میدان آزادی به سوی مردم در حال راهپیمایی آرام تیر اندازی شده است و حداقل هفت کشته و پانزده زخمی به بیمارستانها انتقال داده شده است.
در روز شنبه 30 خرداد و یک روز پس از سخنرانی خامنه ای در نماز جمعه تهران و اعلام جنگ به مردم، جمهوری اسلامی برای پاشیدن گرد مرگ و ترس در جامعه و در بین مردم معترض، دست به کشتار می زند.توسط نیروهای لباس شخصی (سپاه و بسیج) چنان کشتاری از مردم معترض صورت می گیرد که تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی _ که منکر هر اعتراضی است و جمعیت میلیونی مردم تهران را اغتشاش چند آشوب طلب، چند اراذل و اوباش، عده ای عناصر مشکوک، گروه های تروریستی، فریب خوردگان، عوامل بیگانه و ... می نامد _ به پانزده کشته و 150 مجروح اعتراف می کند و این در حالی است که گروههای حقوق بشری، رسانه های مستقل و بعضی رسانه های خارجی تعداد کشته شدگان را در این روز تا 150 نفر هم ذکر می کنند.
به گفته ی منابع بیمارستانی بر عکس کشتار کوی دانشگاه که از اسلحه های ساچمه زن استفاده شده است در کشتار روز بیست و ششم خرداد از گلوله های جنگی استفاده شده است و اغلب کشته شدگان و مجروحین در دو ناحیه نزدیک به هم بدن گلوله خورده اند که این نشان دهنده ی شلیک رگبار و غیر تصادفی بوده است.
مردم از آغاز اعتراضات در سطح شهر هر ساعت شاهد زخمی شدن یک ایرانی به دلیل ضربات شدید باتوم به سر و صورت توسط پلیس، مورد حمله قرار گرفتن با چاقو و اشیاء تیز توسط لباس شخصی های بسیج و اصابت گلوله های کلت توسط نیروهای اطلاعات سپاه بودند. در کوی دانشگاه تهران گلوله های پلاستیکی که برای شلیک از فاصله ی بالای 300 متر طراحی شده اند از فاصله ی 2 یا 3 متری به سر، گردن، صورت، کلیه و اندام تحتانی دانشجویان شلیک شده است. بارها دیده شد که پلیس ضد شورش و لباس شخصی های سپاه با موتورهای سنگین از روی مردمی که هراسان فرار می کرده اند و روی زمین افتاده اند رد می شوند و دختران جوان به شکل بیمارگونه ای توسط نیروهای پلیس و لباس شخصی اذیت و آزار شده و در بسیاری از صحنه ها به شکل وحشیانه ای با ضربات باتوم و مشت و لگد مورد ضرب و شتم قرار می گیرند.
تمام مردمی که در اعتراضات خیابانی شرکت داشته اند یا از نزدیک شاهد این اعتراضات بوده اند بارها شهروندانی با سرهای ترکیده و له شده در اثر ضربات سنگین باتوم را دیده اند. درب بسیاری از خانه ها برای فرار مردم از دست پلیس و لباس شخصی ها باز بوده و پلیس ضد شورش و نیروهای امنیتی برای ضرب و شتم مردم و دستگیری آنها به زور داخل منازل شده اند و اگر فرصت این کار را نداشته اند با نشانه گذاری خانه هایی که پناه دهنده ی مردم بوده اند در فرصت مناسب به آنها حمله کرده اند.
نیروهای امنیتی در بیمارستانها و درمانگاه ها مستقر بوده و تمام زخمیها و کشته شده های انتقال یافته به بیمارستانها عکس گرفته اند. از زخمیها و مجروحان بد حال هم بازجویی کرده و در موارد بسیاری زخمی ها را بازداشت کرده و با خود به مکانهای نامعلومی برده اند. جسد دانشجویان کشته شده در کوی دانشگاه و مردم عادی کشته شده در خیابانها توسط نیروهای امنیتی به زور از بیمارستانها تحویل گرفته شده و با وانت و تلنبار شده روی یکدیگر به مکانهای نامعلومی برده شده است. خبرها حاکی از این است که جسدها در گورهای مخفی و بدون اطلاع خانواده بی سر و صدا دفن شده اند تا مدرکی از کشتار مردم توسط حاکمیت جمهوری اسلامی باقی نماند.
آنچه که ما شاهد آن بودیم یک سرکوب سازماندهی شده و وحشیانه از طرف نظامی بود که بقای خود را در خطر می دیدید و کم کم برای یک کشتار بزرگ تاریخی آماده می شد. ایجاد نیرنگی دیگر از سوی «ته مانده ی اصلاح طلبان» به جمهوری اسلامی عمر دوباره ای داد و اعتراضات مردمی فروکش کرد و من مطمئن هستم اکنون جمهوری اسلامی همانند بعد از 18 تیر 78 با سرعت و دقتی باور نکردنی _ با بررسی عملکرد دستگاه سرکوب خود به مدد این تجربه ی کاملا جدی اخیر _ در حال بازسازی دستگاه سرکوب خود است. بدون تعارف باید گفت این نظام با پشت سر گذاشتن مرحله ی اول چالش اخیر داخلی خود به مراتب برای برای سرکوب بعدی آبدیده تر خواهد شد اما بر عکس 18 تیر 78 تمام امتیازات این بازی یکطرفه تقسیم نشد .
در روزهای اولیه این اعتراض مردمی تمامی فعالان سیاسی در داخل و خارج کشور و نیز رسانه های خبری با تردید به آن می نگرستیند و وقتی این اعتراض وارد روزهای بعدی خود شد و همزمان تعداد معترضان در خیابان و خشونت پلیس بالا گرفت به یکباره از درون و بیرون گود مبارزه کسانی شروع به رویا پردازی کردند و بار سنگین «انقلاب» و «پیروزی » را بر روی دوش این اولین اعتراض گسترده ی مردمی در عمر جمهوری اسلامی گذاشتند.
واقعا پیش بینی زمان و نتیجه ی دقیق این شورش مردمی کار ساده ای نبود. حتی کسانی که در نوشته ها و مصاحبه های خود نسبت به پایان این حرکت اظهار نظر می کردند و حکم می دادند با تردید و دلواپسی از کانال های گوناگون از دیگران نظر خواهی کرده و همه به دنبال کسی بودند که نظر قطعی و محکمی در این باره داشته باشد. تعجبی هم ندارد این مساله ی حساس و پیچیده ی بی بدیل به راحتی قابل پیش بینی باشد. هر کس نظری داشت و در تایید نظر خود دلایلی ارائه می کرد. خود بنده پیش بینی می کردم این اعتراضات با وسعت و شدت اولیه حداقل سه هفته ادامه پیدا کند و اندک اندک از شدت آن کاسته شود تا ظرف یک ماه خاموش شود که این پیش بینی هم اشتباه بود و به دلایلی که در ادامه خواهد آمد اعتراضات کمتر از این زمان به طول کشید.
***
شکست کلمه ی مناسبی نیست. چرا این اعتراض گسترده ی مردمی کوتاه مدت بود؟
این شورش مردمی در طول عمر سی ساله ی جمهوری سالامی بی بدیل بود. حتی اعتراض پس از به خاک و خون کشیدن کوی دانشگاه تهران در تیر ماه سال 1378 هم با این حرکت قابل مقایسه نیست. به خیابان آمدن زن و مرد، کوچک و بزرگ، دانشجو و دبیرستانی، آنهم به مدت 10 روز در خیابانهای مرکزی پایتخت و نیز شیراز، تبریز، مشهد، کرمانشاه و ... مقابله و صف آرایی مستقیم با پلیس ضد شورش، اصلاعات،سپاه، بسیج و ... و خواستار تغییر این حکومت شدن و سر دادن شعارهایی که حتی در دانشگاه ها هم تا به حال به زبان نیامده بود همه را غافلگیر کرد. هر کس که اندک هوش سیاسی داشت و از نزدیک این اعتراضات را می دید، لمس می کرد و در آن شرکت داشت به جز راهکار هایی برای مقابله با پلیس و لباس شخصی ها و توصیه هایی برای امنیت بیشتر مردم در خیابان اظهار نظر دیگری نمی کرد و از فرسنگها دور تر از مرزهای ایران نسخه نمی داد و مثل هپروتی ها برای یک اعتراض وسیع مردمی که از ابطال انتخابات تا تغییر رژیم در نوسان بود به فکر «تشکیل دادگاه محاکمه ی سران رژیم» نمی افتاد.
این اعتراض مردمی فریاد محکم و خشمگینانه ی «نه» در گوش حاکمان جمهوری اسلامی و افکار عمومی جهان بود اما حتی این «نه» هم از یک جنس نبود. نه به تقلب در انتخابات، نه به خشونت پلیس، نه به سرکوب آزادی های اجتماعی، نه به ساختارهای سیاسی غیر مردمی، نه به ولایت فقیه، نه به کشتار مردم و ده ها و صدها «نه» دیگر در خیابانها بود که با یکدیگر دقیقا مطابقت نداشتند. سایه سنگین موسوی و موسی چی ها از تبدیل شدن بسیاری از «نه» های سطحی به «نه» های ریشه ای جلوگیری می کرد و از سرعت تحولات به شدت می کاست.

بعد از دستگیریهای گسترده ی سیاسی بعد از کودتای 22 خرداد 1388بسیاری از فعالان سیاسی باقی مانده فرار را بر قرار ترجیح دادند و وارد صف مردم نشدند. بسیاری از فعالان دانشجویی بعد از روز دوم اعتراضات از صف مردم بیرون رفتند، بسیاری از نویسندگان و اصلاح طلبانی که دو دوره ی اخیر انتخابات ریاست جمهوری در روزهای قبل از انتخابات برای گرم کردن تنور انتخابات مچبند بر دست در میدانهای مرکزی پایتخت حاضر می شدند هرگز در میان مردم معترض دیده نشدند. وقتی خشونت پلیس و لباس شخصیها شدت گرفت به جرات ادعا می کنم که تنها و تنها مردم در خیابنها بودند و هیچ اثری از روشنفکران، عقب ماندگان و جلو ماندگان از جامعه، فعالان سیاسی اصلاح طلب و غیر اصلاح طلب در خیابانها نبود.
این شورش بدون برنامه، بدون امکانات، بدون هدایت، فقط بر پایه نفرت مردم از رفتار و منش سی ساله ی حاکمان به پیش می رفت. اصلاح طلبان و موسوی چی ها همچون موانعی در سر راه مردم دم به دم از سرعت این اعتراضات می کاستند و جان آن را می گرفتند. من نمی توانم منکر این باشم که این اعتراضات با حرکت طرفداران موسوی شروع شد. هیچ کس نیز نمی تواند منکر این شود که _ موسوی جدای از ماهیت واقعی خود به دلایلی زیادی که قبلا نیز مطرح شده است _ نماد نیروهای زیادی از مخالفان احمدی نژاد و تمامیت خواهی حاکمیت بود و نه یک گزینه ی صرف برای انتخابات ریاست جمهوری. به عبارت بهتر هر «آری» به موسوی یک «نه» به احمدی نژاد بود و این مساله ای بود که حتی حامیان موسوی به شدت روی آن برای پیروزی موسوی درانتخابات حساب بازکرده بودند. بنده به عنوان کسی که در چند مقطع مدتی از عمر خود را در زندانهای امنیتی گذرانده ام قصد برچس زدن به فرد یا گروهی را ندارم و به هیچ وجه نمی خواهم تایید کننده ی مدعیات حکومت دیکتاتوری ایران باشم اما به واقع رگه های پر رنگی از فرآیندی که به عنوان «انقلاب مخملی» شناخته می شود را به خصوص در قبل از انتخابات مشاهده کردم. در دنیای سیاست این حق هر گروه یا جمعی است که دست به طراحی و اجرای حرکات سیاسی یا اجتماعی دست بزنند. این به هیچ وجه یک جرم نیست. این یک تحلیل از طرف بنده است که مشاهدات رفتار سیاسی "موج سازان" ایرانی و بررسی دقیق آن و مقایسه آن با رفتار سیاسی مجریان "انقلاب مخملی" در کشورهای دیگر جای تردیدی باقی نمی گذارد که ...
این انقلاب مخملی به هر حال نتوانست بعد از انتخابات وارد فاز اجرایی شود. اصلاح طلبان درون حکومتی ایران بسیار بزدل تر از این هستند که بتوانند در این نظام وحشی در صف اول تحصن ها و راهپیمایی ها قرار بگیرند. اصلاح طلبان درون حکومتی ایران از خادمان این نظام در سالهای اول روی کار آمدن جمهوری اسلامی بوده اند و به دلیل قرار داشتن در حاشیه امنیت و به دلیل اینکه همگی اکنون نیز از نظم موجود دارای «منافع» هستند با هر گونه «هزینه دادن» از پایه و اساس مخالف هستند. موسوی و کروبی هر دو نفر در صورت ایستادن در کنار مردم می توانستند مسیر وقایع را عوض کنند. کروبی به رغم آنکه تصور میشد نقش پر رنگ تری در این اعتراضات داشته باشد به نسبت رفتارش در روزهای قبل از انتخابات تغریبا «گم و گور» بود و موسوی هم برای اولین و آخرین بار روز دوشنبه برای لحظاتی در بین جمعیت _ آنهم به قصد آرام کردن مردم!!! _ حاضر شد و هرگز نقشی در این اعتراضات ایفا نکرد. خبرها حاکی است که موسوی در حبس خانگی به سر می برد و تمامی بیانیه هایی هم که در این مدت به اسم او صادر شد از طرف مسئولان ستاد و نزدیکان سیاسی وی صادر شده است. حنای خاتمی هم که مدتها بود رنگی نداشت و اگر حتی به عنوان یک سیاهی لشگر نقشی ایفا می کرد جای تعجب و شگفتی بود.
باز هم تاکید می کنم این شورش بدون برنامه، بدون امکانات، بدون هدایت، فقط بر پایه نفرت مردم از رفتار و منش سی ساله ی حاکمان به پیش می رفت و موسوی چی ها و اصلاح طلبان به نام موسوی تنها مانع تراشان در سر راه وسعت گیری این اعتراض مردمی بودند. در حالی که سیل جمعیت معترض و فریاد و اعتراض آنان هر لحظه مردم بیشتری را به درون خود می کشید به یکباره موسوی چی ها با تز "سکوت" این اعتراض مردمی را خلع سلاح کرده و خیلی سریع در سراشیبی سقوط قرار دادند. به یکباره به نام موسوی نوشته هایی بالا رفت که: "سکوت بر گلوله پیروز است"، "سکوت سرشار از ناگفته هاست"؛ "سکوتم از رضایت نیست" و موسوی چی ها که خود را "صاحب" این اعتراض مردمی می دانستند همه را دعوت به «خفه خون» گرفتن کردند. هر احمقی می دانست جمهوری اسلامی به محض آرام شدن اوضاع به شدت با معترضین برخورد می کند و تنها چیزی که می تواند این اعتراض را به پیروزی برساند اجازه ندادن به جمهوری اسلامی برای تصمیم گیری،باز سازی و به خود آمدن است. جمهوری اسلامی نباید فرصت فکر کردن پیدا می کرد. جمهوری اسلامی نباید در موقعیت حمله قرار می گرفت. باید جمهوری اسلامی را در موقعیت دفاع از خود نگه می داشتیم اما موسوی چی ها ین فرصت را به جمهوری اسلمی دادند تا بتواند فکر کند، تصمیم بگیرد و حمله کند و این تیر خلاص موسوی و موسوی چیها به اعتراض خیابانی مردم بود.

«یک یا حسین تا میر حسین» کجا و «مرگ بر ديکتاتور»، «نصر من الله و فتح قریب، مرگ بر این رهبر مردم فریب»، «تا رهبر کفن نشود، این وطن وطن نشود» کجا؟ صف آرایی مردم در مقابل حکومت، فریاد بی امان خشم یک ملت تحت ستم، مشتهای گره کرده، جنگ خیابانی با نیروهای رژیم و ... کجا و "سکوت" و "چسب زدن بر روی دهان" کجا؟
بدون دو به شک بودن و لرزیدن صدا باید گفت اصلاح طلبان و موسوی چی ها به مردم و این اعتراض مردمی خیانت کردند. در کنار این خیانت بی برنامگی، نبود هیچ حزب، سازمان،گروه و یا حتی چهره ی سیاسی برای مدیریت و به پیش بردن اعتراض از ضعف های بزرگ این حرکت بود. در کل پزیسیون و اپوزوسیون ایران که هیچ "حزب" سیاسی ای وجود ندارد. گروه های سیاسی و چهره های سیاسی نیز چنان از مردم و جامعه فاصله گرفته و چنان تاثیر محدودی بر جامعه دارند که توانایی به دست گیری رهبری این اعتراضات را ندارند. یاس و سرخوردگی عمیق مردم پس از دولت اصلاحات (به ریاست جمهوری خاتمی) و سیاست گریزی و سیاست ستیزی مردم به دلیل شکستها و خیانتهای فاحش اصلاح طلبان امکان توده ای شدن فعالیت سیاسی را عملا از همه ی گروه ها و خط های فکری گرفته بود و یک جامعه بی آرمان، بی هدف، بی برنامه و بی سازماندهی وارد یک نبرد سنگین با حاکمیتی تا بن دندان مسلح و دارای یکی از ارتجاعی ترین و عقب افتاده ترین و خشن ترین نظام های فکری تاریخ شد و سرکوب این اعتراض با این شکل قابل پیش بینی بود.
حکومت غافلگیرانه یکی از فاکتورهای مهم اعتراضات وسیع که ارتباط مردم با یکدیگر بود قطع شد. یک روز قبل از انتخابات سیستم پیام کوتاه تلفنهای همراه که یکی از مهمترین ابزار ارتباطی مردم بود توسط دولت قطع شد. از همان روز اول تمام سایتها و و بلاگهای خبری و سیاسی و دانشجویی فیلتر شد. چند روز پس از شروع اعتراضات دسترسی به آدرس های الکترونیکی از بین رفت و تمام سایتهای ارائه دهنده ی سرویس پست الکترونیک فیلتر شدند. مسنجرها و مسنجرهای تحت وب همگی بسته شدند و به لطف تکنولوژی کشورهای عضو اتحادیه اروپا سنگین ترین و پیچیده ترین فیلترینگ اینترنتی تاریخ این شبکه ی ارتباطی در ایران به اجرا در آمد. موبایلها نیز از کار افتاد و تماس از تلفنهای ثابت در تهران با شهرستان و خارج کشور به سختی ممکن بود. اینترنت پر سرعت قطع شد و سرعت اینترنت به زیر 56کیلو بایت در ثانیه سقوط کرد.
مردم برای جنگهای خیابانی آماده نبودند و از لمس مستقیم خشونت وحشیانه ی حکومت دچار ترس و وحشت شده بودند. سرهای له شده و ترکیده با باتوم، زخمیها، گلوله خورده ها، کشته شده ها، هجوم لباس شخصیها و پلیس به اموال مردم و خانه های مردم، دستگیری های وحشیانه، استفاده از باتوم برقی، چاقو، کابل، اسلحه گرم و ... برای سرکوب مردم. حمله های عمدی وحشیانه به زنان، دختران و سالمندان، استفاده از بالگرد در ارتفاع پائین، اعلام تلویحی حکومت مبنی بر قصد خود برای به راه انداختن یک کشتار تاریخی از طریق نمایشهایی همچون آتش گشودن از فراز یکی از پایگاه های بسیج به سوی مردم، کشتار 25 خرداد 1388پلیس و لباس شخصی در کوی دانشگاه تهران، کشتار شنبه 30 خرداد 1388 بعد از اعلام جنگ خامنه ای به مردم در نماز جمعه، لشگر کشی حکومت به پایتخت و اجرای یک حکومت نظامی اعلام نشده در 31 خرداد 1388 و ... همه تجربه های بکری بود که برای اولین بار توسط خود مردم کسب می شد. کاملا دیده شد که روز به روز مردم معترض در خیابان برای مقابله با پلیس و لباس شخصی ها آماده تر می شوند.
معتقدم با تمام کمی ها و کاستیی ها، با تمام خیانتها و مانع تراشی، با تمام تلخی ها و هزینه ها و ... این حرکت از همان لحظه ای که آغاز شد به پیروزی رسید. این اعتراض مردمی در همان لحظه ای که شکل گرفت به هدف واقعی خود رسید. تمام ابهت این دیکتاتوری خونین سی ساله فرو ریخت. آخرین "خوش بینیها"، "خط قرمزها"، "راه های انحرافی" و ... از بین رفت. درجا زدن ها و تکرار دوباره ی تکرار شده های شکست خورده پایان یافت. نقاب این حکومت قرون وسطایی پاره پاره شد و همه ی مردم عینا دیکتاتوری لخت و عریان درونی این نظام را دیدند و لمس کردند. پوچی و فریب " آزادیهای انتخاباتی" بر مردم روشن شد و حنای خیمه شب بازیهای قبل از انتخابات تا مدتها دیگر کسی را رنگ نخواهد کرد. مردم فهمیدند این خود هستند که باید سرنوشت خود را تعیین کنند. مردم به صورت عملی قدرت خود را تجربه کردند. درک اینکه آنها در مقابل نیروی عظیم دستگاه سرکوب رژیم یک نیروی مادی قوی هستند چیز کمی نیست. تهوع مردم از پلیس، سپاه، بسیج و رهبر و ... پیروزی بی چون و چرای این اعتراض است. یکسره شدن تکلیف نظام برای مردم و قضاوت نهایی مردم درباره ی این حکومت یک پیروزی است.
حداقل دو میلیون نفر در تهران و دو میلیون نفر در شهرهای بزرگ استانهای دیگر خود جزئی از این اعتراض بودند و میلیونها نفر از مردم ایران به چشم خود یا از طریق رسانه ها شاهد این اعتراضات و صف آرایی مردم در خیابانها علیه حاکمیتی بودند که تصور خیلیها بر آن بود که "شکست ناپذیر" است. بعد از 18 تیر حکومت هراسان تقویمهای دانشگاهی را تغییر داد و با کوتاه کردن طول ترم دوم سال تحصیلی کاری کرد که همه ی دانشگاه ها قبل از 18 تیر تعطیل شود. حکومت از برگزاری سالگرد این واقعه می ترسد. من سوال می کنم از این به بعد حکومت با 22 خرداد ( سالگرد کودتا)، 29 خرداد (اعلام رسمی کودتا از زبان رهبر جمهوری اسلامی در نماز جمعه)، 25 خرداد (کشتار جدید حکومت در کوی دانشگاه، آتش گشودن بسیج بر روی مردم، حمله به مردم تبریز و ...)، 30 خرداد (کشتار و سرکوب مردم تهران با دستور صریح خامنه ای) و ... چه میکند؟
این اعتراض مردمی همچون رودخانه ای در مناطق گرم و خشک در نقطه ای از نظرها پنهان می شود و زیر زمین جریان می یابد و باز اندکی جلوتر و یا حتی کیلومترها جلوتر دوباره در روی زمین ظاهر می شود. اعتراضات و شورشهای مردمی از این به بعد هر لحظه و در هر جا محتمل خواهد بود. سالگردها یکی پس از دیگری از راه می رسد و بر تعداد کابوسهای رهبر این حکومت هر روز افزوده می شود. تردید های ویران کننده ای به جان لایه هایی از طرفداران دیروز جمهوری اسلامی افتاده است و درگیری نیروهای درون ساختار جمهوری اسلامی با هم جدی تر شده است. احمدی نژاد و سرمایه داران سپاه در یک طرف و هاشمی و سرمایه داران سنتی ایران یکطرف. اصلاح طلبان درون حکومتی هم ریزه خوار خان نفت و جمهوری اسلامی. جنگی برای تصاحب منابع اقتصادی طرف مقابل و حذف او از ساختار و قدرت سیاسی درگرفته است. جنگی که حتی دامان خامنه ای را هم گرفته و جنگ بین قطب جدید بورژوازی تجاری با بورژوازی تولیدی-تجاری سنتی ایران حتی زمزمه های برکناری او را هم که تا کنون محور وجودی نظام دینی ایران محسوب می شد را بر سر زبانها انداخته است.

دو نکته ی ویژه:
1: کلیدی ترین روزهای یک اعتراض گسترده و یک شورش اجتماعی روزهای آغازین آن است. خوشمان بیاید یا نه بخشی از بدنه ی اجتماع در روزهای اول این اعتراضات مردمی غایب بود. مردم طبقه ی پائین و جنوب شهری ها. محمود احمدی نژاد یک فریبکار قهار است. محمود احمدی نژاد راست ترین رئیس جمهور ایران است. طرح هایی اقتصادی ای که محمود احمدی نژاد در طول این چهار سال اجرا کرده است طرح های بوده است که حتی هاشمی رفسنجانی و وابستگان بورژوازی سنتی ایران حتی در خواب هم تحقق آنها را نمی دیدند. طرح هایی مثل تعدیل جدی یارانه ی سوخت و حرکت به سوی حذف کامل آن، واگذاری شرکتهای بزرگ دولتی بورژوازی گرسنه ی زاده شده از سپاه و ... اما محبوب فقرا، روستائیان و جنوب شهری هاست!
محمود احمدی نژاد در کنار این سیاستهای افسار گسیخته راست به مدد نفت 160 دلاری و حذف سازمان برنامه و بودجه و باز بودن دست رئیس جمهور در خرج کردن بی حساب و کتاب منابع مالی حاصل از نفت با یک عوام فریبی سازماندهی شده برای خود رای چینی کرده است. پرت کردن خرده ریز درآمد هنگفت نفت تحت عنوان سهام عدالت جلوی روستائیان و در پوستین حمایت از تهیدستان پنهان شدن بسیاری از روستائیان و مردم جنوب شهرها را با محمود احمدی نژاد همراه کرده است. باید این دروغ بزرگ بر همه آشکار شود. بیرق دروغین حمایت از طبقات محروم جامعه باید در دستان محمود احمدی نژاد شکسته شود. باید همه بفهمند که مقصر اصلی تشدید روند فقیر تر شدن فقیران و ثروتمندتر شدن ثروتمندان در چهار سال اخیر سیاستهای محمود احمدی نژاد بوده است. باید همه بفهمند در قالب برنامه ریزیهای هیئتی و حسینی وار تمام بنیانهای اقتصادی این مملکت بر باد داده شده است و به زودی شاهد ورشکسته گی کامل اقتصاد ایران و گرسنگی بیش از پیش مردم عادی خواهیم بود. باید به روستائیان فهمانده شود 80 هزار تومان سهام عدالت هدیه ای از محمود احمدی نژاد نیست بلکه چندین برابر این مبلغ "حق" آنان از ثروت و منابع عمومی این کشور است. در این انتخابات و به تبع آن در روزهای اول این اعتراض مردمی جنوب شهری حامی محمود احمدی نژاد بودند. از روزهای میانی بود که سر و کله ی این قشر از اجتماع در خیابانها پیدا شد و کم کم حضور "کفش پاره ها" محسوس شد.
خشم این طبقه ی پائین جامعه متفاوت از خشم طبقه ی متوسط و بالای متوسط جامعه است. بروز خشم و اعتراض طبقه ی پائین جامعه آگاهانه یا ناآگاهانه یک «مبارزه ی طبقاتی» است. کسانی که چیزی برای از دست دادن ندارند و کوچکترین منفعتی در نظم موجود ندارند خیلی بهتر و جدی تر از کسانی که منافع گوناگونی در نظم موجود دارند مبارزه می کنند. شورش گرسنگان و "پاپتی ها" چیزی نیست که بتوان آنرا با نیروهای لباس شخصی سرکوب کرد. در سال پایانی دولت خاتمی و سال اول آمدن محمود احمدی نژاد هنگامی که اعتراضات دانشجویی بالا می گرفت و خیابان امیر آباد و کوی دانشگاه به محاصره ی پلیس و لباس شخصی ها در می آمد جوانان جنوب شهر دسته دسته از روی کنجکاوی به منطقه ی امیر آباد می آمدند. این دسته ها با اینکه کم تعداد بودند به ندرت مورد حمله ی لباس شخصی ها قرار می گرفتند. اینها از مقابله ی مستقیم با پلیس فرار می کردند اما به راحتی نیروهای لباس شخصی را زیر مشت و لگد می گرفتند و با ضربات کارد و چاقو زخمی میکردند. لباس شخصی ها می دانستند نزدیک شدن به این دسته ها خطرناک است و فقط از دور آنها را زیر نظر می گرفتند. اینها هستند که به صورت غریزی جنگجوهای خیابانی هستند و در صورت حل شدن در صفهای اعتراض مردمی ورقها را یک به یک بر می گردانند و ما جای خالی این قشر در بین معترضان عمیقا حس می کردیم.
اصلاح طلبان از همان اوایل پیروزی دولت خاتمی اعلام کردند که مخاطبانشان طبقه ی متوسط هستند و به اصطلاح قصد "چاق کردن" طبقه ی متوسط را دارند و در راستای همین سیاستها بود که بعدها کار به چاپ روزنامه های 150 رسید. اصلاح طلبان در زمان قدرت خود چنان سرگرم شعار توسعه ی سیاسی _ که در آن هم موفقیتی نداشتند _ شدند که مشکلات اقتصادی مردم طبقه ی پائین جامعه را از یاد بردند. در سالهای پایانی دولت خاتمی این روند تشدید شد طیفی که احمدی نژاد نماد سیاسی آن است به خوبی این مسئله را تشخیص داد و به سرعت خودش را بالای موج دغدغه های اقتصادی مردم رساند و شروع به موج سواری کرد. اصلاح طلبان نه خواستند و نه اگر می خواستند می توانستند طبقه پائین جامعه را با خود همراه کنند. آنان اعتقادی به این طبقه نداشتند و روشنفکران جریان اصلاح طلبی با کینه و نفرت به طبقه ی پائین جامعه نگاه میکردند. شبیه این مساله را در مناطق روستایی نیز شاهد هستیم. اصلاح طلبان در انتخابات ها به نیمی از جمعیت ایران (روستائیان) به عنوان رای های از دست رفته نگاه می کنند که تاثیری روی آنها نمی توانند داشته باشند. صدا و سیمای انحصاری حکومت تاثیر زیادی روی روستائیان دارند و از طریق امکانات دولتی و بسیج همیشه حکومت آنها را زیر بمباران تبلیغاتی خود دارد. رای روستائیان چنان در انحصار حکومت نگه داشته شده است که حتی اگر تقلبی در انتخابات صورت نمی گرفت و موسوی و محمود احمدی نژاد به دور دوم انتخابات می رفتند پیروزی محمود احمدی نژاد چندان دور از ذهن نبود.
2: حکومت جمهوری اسلامی با انقلاب مخملی از بین رفتنی نیست. این حکومت به قدری وحشی و بدوی است که حتی اعتراضات میلیونی مردم هر لحظه در خطر به خون کشیده شدن است. جمهوری اسلامی برای یک کشتار بزرگ تاریخی آماده شده بود اما دست به این اقدام نزد و کار بدانجا نکشید که برای بقای ولایت فقیه در خیابانها جوی خون به راه بیاندازند. تنها راه سرنگونی از داخل این حکومت به میدان آمدن طبقه ی کارگر و زحمتکشان است. این حکومت باید فلج شود. شریانهای حیانی این حکومت باید در طول اعتراضات مردمی قطع شود. کارخانه ها سنگرهایی هستن که امکان تخریب آنها برای حکومت وجود ندارد. از کار انداختن چرخهای اقتصادی این حکومت تنها و تنها از عهده ی طبقه ی کارگر بر می آید؛ قطع صادرات نفت، تعطیلی پالایشگاه ها و کارخانه های پتروشیمی، اعتصاب صنایع فولاد و خودروسازی، درگیر کردن سربازها در پادگانها از طریق درگیر کردن خانواده ی آنها در یک اعتصاب عمومی و سراسری، قطع خدمات شهری، اعتصاب معلمان، پرستاران، رانندگان، بستن راهها ی ارتباطی، زمین گیر کردن خورده بورژواها (کاسب کارها و فرشندگان و ... که همواره مدافع نظم موجود هستند) از طریق به راه اندازی اعتصابات سراسری، تشکیل گاردها و گروه های مردمی و تقسیم کار برای آنها و به دست آوردن زمان برای راه اندازی خودبه خودی بسیاری از سازو کارهای اعتراضی (در غیاب نبود نهادهای مستقل مردمی).
سیاسیون ایران، حقوق بشریها، رسانه ها، فعالان اینترنتی و خیلی دیر به فکر کشاندن طبقه ی کارگر به اعتراضات افتادند. تمام ایدئولوژی جریانات راست با چالش مواجه شده و پس از انکار هزار باره ی تفکر سوسیالیستی و انکار قدرت طبقه ی کارگر برای آنان بسیار دشوار و آزار دهنده است که به فکر کشیدن طبقه ی کارگر به متن اعتراضات مردمی باشند. اینجاست که روزی که آخرین شعله های این اعتراض مردمی در حال خاموش شدن است با سرافکندگی از طبقه ی کارگر نام می برند و خواهان تاثیر گذاری بر پرولتاریا ی ایران می شوند. نیروی انقلابی ای که مخاطب آنان نیست و زبان مشترکی با آن ندارند و حتی از قدرت گیری آن می ترسند. طبقه ای که با قطع موبایل و اینترنت از کار نمی افتد و وسیله ی ارتباطی او شیرهای نفت، سوت کارخانه ها و اعتصاب عمومی است.

*** پی نوشت: این مقاله در طی چند روز و در هنگام بازگشت از خیابان به خانه در نیمه شبها نگاشته شده است. سرعت کم و فیلترینگ گسترده و قطع اینترنت سبب شد انتشار این مقاله به تاخیر بایفتد. در صورتی که از نظر زمانی بین فعل جملات اختلالی مشاهده می کنید به دلیل تکمیل این نوشته در چند مرحله و عدم تسلط کامل بر نوشته به دلیل تحت تعقیب بودن است.

بیژن کرامتی
19bahman1349@gmail.com
تهران _ یکم تیر 1388

۱۳۸۷/۶/۲۳

تحریمی ها و موسوی چی ها


با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری در ایران یک جنگ تمام عیار بین طرفداران تحریم انتخابات و طرفداران میر حسین موسوی در گرفته است. تحریم بدون تریبونهای مرسوم عمومی خود در دانشگاه و رسانه های غیر دولتی و بدون حمایت گروه های سیاسی داخل و خارج کشور با رویکرد و شکل جدیدی همچنان مطرح و زنده است و در حد و امکان خود به پیش می رود. طرفداران میر حسین موسوی با انتشار امواج جنگ روانی و با معرفی کردن تحریمیها به عنوان «روی کار آورندگان احمدی نژاد»سعی می کنند به بهانه ی «نیامدن دوباره ی احمدی نژاد» آرای مردم را به دست بیاورند. طرفداران میر حسین موسوی با تمام قدرت تلاش می کنند که موسوی به صورت کاندیدای واحد مورد حمایت «جبهه ی ضد احمدی نژاد» مطرح شود.نمی توان منکر این مسئله شد که به قدری ترس از آمدن دوباره ی احمدی نژاد در میان بخشی از جامعه اثر گذاشته است که آنها حاضر هستند برای نیامدن احمدی نژاد، بدون فکر و آینده نگری به هر نفر دومی رای دهند اما در این میان نکات کلیدی بسیار ظریفی وجود دارد که پرداختن به آنها برای گذر از گرد و خاکی که طرفداران موسوی در میدان انتخابات به پا کرده اند و دیدن حقیقت و اصل ماجرا ضروری است.

* سوال:این کدام بخش از جامعه است که به حدی از آمدن دوباره ی احمدی نژاد ترسیده است که به هر نفر دومی تن می دهد؟

_ جواب: اگر کمی بدون تعصب و با فکری آزاد از عقده ها و علقه های شخصی به همه ی بخشهای جامعه نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که حساسیت انتخابات در تمام بخشهای جامعه به یک اندازه نیست. حساسیت، انگیزه و هیجانی که در میان فعالان سیاسی، دانشجویان، روزنامه نگاران و گروه های اصلاح طلب درون حکومتی وجود دارد چندین و چند برابر حساسیت و انگیزه ی مردم عادی درباره ی انتخابات است. به طور مثال اگر فقط فضای مجازی اینترنت را در نظر بگیریم و از جامعه بی خبر باشیم می توانیم ادعا کنیم که بالای نود درصد مردم در انتخابات شرکت خواهند کرد و این دوره از انتخابات پر شورترین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود و انتخابات اکنون دغدغه ی اول مردم ایران است و اگر فقط جامعه و مردم عادی را در نظر بگیریم می توانیم ادعا کنیم انتخابات این دوره ی ریاست جمهوری تفاوت چندانی با انتخابات دوره ی قبل نداشته و رفتار مردم نسبت به آن کاملا عادی و معمولی است.

*چه کسانی و چرا موسوی را به عنوان «هر کسی به غیر از احمدی نژاد» به خورد این بخش از جامعه داده اند؟

به عبارت دیگر؛

* چرا موسوی آری و کروبی نه؟

_ جواب: پس از ناتوانی اصلاح طلبان در تحقق وعده های خود و تزریق یاس و ناامیدی سیاسی به جامعه و به تبع آن سیاست زدگی و سیاست گریزیی آنان سبب شد که محمود احمدی نژاد بر روی موج ایجاد شده در جامعه از نارضایتی مردم از اصلاح طلبان بالا آمده و با مطرح کردن شعارهائی درباره معیشت مردم و رفع تبعیض های طبقاتی «واقعا موجود» آرای انتخاباتی را از آن خود کند.حقیقت این است که اصلاح طلبان درون حکومتی و گروه های سیاسی پوزیسیون و اپوزیسیون و تمام طیفهای مخالف احمدی نژاد عملا و با تمام قدرت و داشته های خود در مقابل احمدی نزاد صف آرایی کردند و از او شکست خوردند. بازار استفاده از جنگ روانی در دوره ی قبل انتخابات نیز به شدت داغ بود و «تئوری مردم را بترسان و با خود همراه کن» حربه ی اصلی اصلاح طلبان و جریانات راست مخالف احمدی نژاد بود. مردم به اصلاحات و اصلاح طلبان پشت کردند و بنابراین آنها که با تمام داشته ها و نداشته های خود به میدان لشگر کشی کردند شکست عبرت آموزی را تجربه کردند. اکنون طرفداران موسوی با خشم و نفرتی افسار گسیخته به آنان که قصد شرکت در انتخابات را نداشته حمله می کنند و «تحریمی ها» را عامل روی کار آمدن احمدی نژاد معرفی می کنند اما واقعیت این است که طرفداران کنونی موسوی که ترکیبی از طرفداران معین و هاشمی رفسنجانی در دوره ی قبل و عده ای از تحریمی های اکنون پشیمان هستند این واقعیت را آگاهانه و یا از روی نادانی قبول نمی کنند که احمدی نژاد فرزند خلف اصلاحات شکست خورده ی ایران بود. خاتمی در تمام دوران دوره ی دوم ریاست جمهوریش آبستن دیکتاتوری جدید بود. احمدی نژاد در طول چهار سال دوره ی دوم ریاست جمهوری خاتمی در رحم او رشد کرد و پرورش یافت. دقیقا زمانی که خاتمی در پایان کار خود در دانشگاه تهران خطاب به دانشجویان منتقد خود گفت:«یا ساکت شوید و یا دستور میدهم شما را بیرون بیاندازند» احمدی نژاد از خاتمی متولد شد.خاتمی میراث دار میلیونها رای ای بود که لیاقت آن را نداشت. خاتمی جسارت لازم برای تغییرات حتی سطحی را نداشت. خاتمی در دوره ی اول ریاست جمهوریش اهل شعار بود نه اهل عمل و خاتمی در دوره ی دوم ریاست جمهوریش بسیاری از شعارهایش را هم حتی عوض کرد. در ماجرای قتلهای زنجیره ای به رغم هزینه ی سنگین فعالان سیاسی درگیر این موضوع، پرونده را در چهارچوب 4 قتل سیاسی پائیز 77 رها کرد و از پیگیری این پرونده که می توانست روشن کننده ی بسیاری از جنایات جمهوری اسلامی و وارد کننده ی یک ضربه ی کاری به قدرت نظام باشد اجتناب کرده و طوری سر و ته این پرونده را به هم آورد که خامنه ای را مجبور به صدور پیام تبریک کرد.در ماجرای کوی دانشگاه تهران در سال 78 که یک حرکت دانشجویی در حال تبدیل شدن به یک اعتراض مردمی گسترده ی سیاسی_اجتماعی بود خاتمی به جای آن که به حمایت از دانشجویان معترضی برخیزد که به او «اعتقاد» داشتند، فعالانه دعوت خامنه ای را برای برگزاری یک راهپیمایی در حمایت از نظام لبیک گفت و طرفدارانش را به حمایت از نظام، خامنه ای و پایان اعتراضات فراخواند.خاتمی حتی نتوانست حمله کنندگان به کوی دانشگاه را محاکمه کند و شکایت دانشجویان از نیروی انتظامی و نیروهای انصار حزب الله تنها منجر به این شد که متهم ردیف 17 پرونده ی مهاجمان به کوی دانشگاه به جرم دزدیدن یک ریش تراش محکوم شود و با تبرئه ی بقیه متهمان پرونده مختومه شود.کم کم دانشجویان از خاتمی رویگردان شدند و روزنامه ی دوم خردادی یکی پس از دیگری تعطیل شدند. فضای سیاسی بوجود آمده در جامعه کم کم رنگ باخت و موجی از نا امیدی و سیاست گریزی در بین توده های مردم به وجود آمد. اصلاح طلبان در قدرت علنا از تقویت طبقه ی متوسط به عنوان مخاطبان اصلی خود سخن گفتند و ارتباط خود را با طبقه ی پائین جامعه کاملا از دست دادند و پس از مدتی از آنجا که تمام پستهای دولتی و اداری را در دست داشتند کلا با وعده ها و شعارهای خود وداع کرده و سرگرم «لفت و لیس» اقتصادی خود شدند.همان طبقه ی پائین جامعه که در دوران اصلاخات فراموش شده و متحمل شدید ترین فشارهای اقتصادی شده بود تحت تاثیر عوام فریبی محمود احمدی نژاد قرار گرفت و به او دل بست تا شاید به رغم 8 سال گذشته بهبودی در شرایط خود احساس کند و همان دانشجویانی که در صف اول مبارزه در سالهای 75 به بعد خاتمی را روی دوش خود به قدرت رساندند به دلیل خیانتهای او به خط فکری و سیاسی و به کاندیدای مورد حمایت او پشت کردند تا اصلاحات و اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری دوره ی قبل «یک بازنده ی واقعی» باشند. تمام آن «حرکت قدم به قدم» ی که قرار بود جامعه را نرم نرمک به سوی آزادی سوق دهد چندین قدم به عقب بازگردانده شد و مشخص شد هیچ تغییر اساسی برگشت ناپذیری _ ولو به اندازه ی یک قدم بسیار کوچک _ در مدت در قدرت بودن خاتمی و اصلاح طلبان صورت نگرفته است. امید به تغییر در میان مردم از بین رفت.بازندگان انتخابات دیروز حامیان امروز موسوی هستند. آنها می دانند که پایگاهی در میان مردم ندارند و حتی نتوانسته اند به عنوان نماینده ی ضعیف مطالبات و نارضایتی های مردم از حکومت مطرح شوند. آنها می دانند که حتی با ترساندن مخاطبان خود از «آمدن دوباره ی احمدی نژاد» امکان پیروزی در این انتخابات را ندارند. کروبی که بعد از تقلب رژیم در انتخابات به دور دوم انتخابات نرسید و در نامه ای علنا به رهبری نظام اعتراض کرد در کل چهار سال گذشته اصلاحات و اصلاح طلبان را زیر انتقادات خود کشید و از آنان فاصله گرفت. کروبی تمام نیروهای جدا شده از اصلاح طلبان را جذب خود کرد و با راه اندازی یک روزنامه ی رسمی و یک حزب سیاسی از همان فردای شکست در انتخابات فعالیت سیاسی خود را برای انتخابات چهار سال بعد شروع کرد. در زمانی که که اصلاح طلبان و تحریمیها و غیره و غیره طبق روال همیشگی «گم و گور» شدند تا چهار سال بعد و در هنگامه ی انتخابات با رنگ و نقش جدید همچون قارچ سبر کنند کروبی فقط به یک چیز فکر می کرد و آن هم انتخابات ریاست جمهوری بعدی بود. کروبی تیم خود را آماده می کرد و برای پیروزی در انتخابات بعدی طرح و نقشه می کشید و حزب مشارکت به عنوان جریان اصلی نیروهای دوم خردادی از قدرت دور مانده اعلام می کرد جهت جلوگیری از سنگ اندازی در اجرای برنامه ی دولت جدید (دولت احمدی نژاد) و احترام به فرد پیروز در انتخابات قصد ندارد تا دو سال به نقد دولت بپردازد! کروبی هر از گاهی چنگ و دندانی به رفتار از حد تحمل خارج دولت احمدی نشان می داد اما اصلاح طلبان سکوت عمیقی اختیار کردند و هر روز از جامعه بیشتر و بیشتر محو شدند.جنبشهای اجتماعی یکی پس از دیگری توسط حاکمیت سرکوب شده و انسجام و قدرت عمل آنان در دنیای واقعی ضعیف و ضعیف تر شد. اصلاحات و اصلاح طلبان با آرامش و سکوت سلاخی جنبشها و فعالان سیاسی و اجتماعی را نظاره می کردند و حرکتی انجام نمی دانند. اصلاح طلبان ایران همچنان مشغول فحاشی به مردم به دلیل رای ندادن به کاندیدای آنان و «گوسفند» دانستن آنها بودند. اصلاحات و اصلاح طلبان فقط وقتی در وزارت خانه ها و ادارات دولتی و پستهای حکومتی هستند زبان دارند و می توانند حرف بزنند و در هنگامه ی سرکوب و بسته شدن فضای داخلی کشور احساس وظیفه ای نسبت به مردم و جامعه نکرده و بقای خود را مقدم به همه چیز می دانند. «آزادی» برای اصلاحات و اصلاح طلبان کالایی است که تنها 4 ماه قبل و بعد هر انتخاباتی تاریخ مصرف دارد و همیشه قابل عرض و فرش به مردم نیست.اصلاح طلبان مطرح کننده ی موسوی می دانند در میان مردم پایگاهی نداشته و امکان پیروزی کاندیدای آنان در انتخابات وجود ندارد بنابراین دست به آخرین تیر در ترکش بردند و اکنون در حال کشیدن زه کمان خود به مدد نیروی خیل فعلان سیاسی و روشنفکران ترسیده از «آمدن دوباره احمدی نژاد» هستند. آخرین تیر در ترکش اضلاح طلبان «رنگ کردن یک اصولگرا و عرضه کردن او به جای یک اصلاح طلب» به مردم است. آنها که می دانند توان همراه کردن لایه های معترض جامعه با خود را ندارند سعی دارند بخشی از مخاطبان و آرای احمدی نژاد را به دست آورند. یک اصلاح طلب نمی تواند خود را یک اصولگرا جا بزند اما یک اصولگرا با «موج سازی» و اتخاذ سیاستهای «منجی پروری» می تواند نقش یک اصلاح طلب را بازی کند. موسوی یک اصولگرای واقعی است. او نخست وزیر دوران جنگ (دفاع مقدس) است و کسی است که خمینی (رهبر) به خاطر او (موسوی – نخست وزیر) جلوی خامنه ای(رئیس جمهور) ایستاد و طی یک حکم حکومتی زهر دار بر خلاف میل خامنه ای او را مجددا بر صندلی نخست وزیری نشاند. موسوی خود را سانسور نمی کند. او هنوز درست و حسابی روی صندلی اولین کنفرانس مطبوعاتی انتخابات ننشسته است که بدون اینکه خبرنگاران از او سوالی بکنند خود شروع به حرف زدن می کند و دلیل اصلی شرکت خود در انتخابات و شکستن غیبت بیست ساله از عرصه ی سیاست را «به خطر افتادن اصل نظام» عنوان می کند. موسوی از بازگشت به ارزشهای اول انقلاب و آرمانهای خمینی کبیر سخن می گوید. همسر او به عنوان مشاورش در امور زنان در جمع زنان و دختران اعلام می کند که تنها با توسل و روی آوردن به اصول اسلام ناب محمدی می توان از حقوق زنان دفاع کرد. موسوی در برنامه های تلویزیونی خود حتی یکبار هم کلمه ی آزادی را به زبان نمی آورد و با دختران شاداب ایران زمین که در حمایت از او دسبندهای پارچه ای سبز بسته اند همچون فاحشه رفتار می کند و سخن می گوید. او نه از حقوق زنان می گوید نه حقوق اقلیتهای قومی و دینی و قلدر مابانه از پاسخ به هر سوالی که دلش بخواهد شانه خالی کرده و جلسات پرسش و پاسخ را ترک می کند. موسوی به عنوان مهره ی شماره ی سه نظام در زمان کشتارهای سیاسی دهه ی شصت حاضر به کوچکترین موضع و پاسخگویی نیست و حتی از اشاره ای «در حد یک کلمه» به آن دهه ی دهشتناک زندانها و شکنجه ها و کشتارهای خونین و آن تیربارانها و گورهای دسته جمعی خودداری کرده و همچون دیکتاتوری تازه سر از تخم درآورده یِ کم رویِ هنوز جان نگرفته، دانشجویی را که از او راجع به یک دهه کشتار توسط جمهوری اسلامی در زمان دولت انقلابی وی سوال می کند تلویحا به کفر و الحاد تهدید می کند.موسوی حق دارد که خود را پاسخگوی افکار عمومی و اقشار معترض جامعه نداند. او اصلاحات و اصلاح طلبان را ریزه خوار سفره ی خود می داند. او آنها را محتاج و وابسته ی به خود می داند و می داند آنها با چشمبندهای سبز با تعصب شدید و کورکورانه، تنها برای آنکه احمدی نژاد دوباره نیاید تحت هر شرایطی به او رای می دهند بنابراین او دروغ نمی گوید و نقش بازی نمی کند. او یک اصولگراست و بر روی اصول خود که «ارزشهای امام و انقلاب» است می ماند. اینجاست که کروبی که گلوی خود را پاره می کند که من «اصلاح طلب هستم» کسی تحویلش نمی گیرد و به موسوی که محکم و مصمم می گوید من «اصولگرا هستم» می گویند: تو اشتباه می کنی و نمی فهمی. تو اصلاح طلب هستی و خودت خبر نداری!هاشمی رفسنجانی با به کارگیری تمام نفوذ و قدرت خود محسن رضایی را در انتخابات نگه می دارد تا شاید بخشی از آرای احمدی نژاد که متعلق به سپاه و جنگ دیدگان است ریزش کرده و موقعیت موسوی تقویت شود. آنها همچنین امید بسته اند که کروبی با مطرح کردن خواستها و انتقادات تند و بی سابقه ی خود بخشی از آرای تحریمی ها را جذب کرده و با کشیده شدن انتخابات به دور دوم _ و با فرض رفتن موسوی و احمدی نژاد به دور دوم _ بتوانند آن مقدار از آرای تحریمی ها را که کروبی جذب کرده است پشت میر حسین موسوی قرار دهند.با توجه به اینکه انتخابات توسط وزارت کشور دولت احمدی نژاد برگزار می شود و نظارت بر صحت انتخابات هم به عهده ی شورای نگهبان است و با توجه به نظر صریح و موکد رهبری نظام بر انتخاب دوباره ی احمدی نژاد اگر تکلیف اتخابات در دور اول مشخص شود و اصلاح طلبان نتوانند انتخابات را به دور دوم بکشانند بدون شک احمدی نژاد دوباره به عنوان رئیس جمهور به قدرت می رسد. پیروزی موسوی تنها با کشیده شدن انتخابات به دور دوم ممکن است و جنگ بر سر رای های احمدی نژاد است و موسوی اصولگرا برای جمع کردن رای های منبری و نماز جمعه ای در نظر گرفته شده است. او حتی حداقل هم نیست. او انتخابی از میان اصولگرایان توسط اصلاح طلبان درون حکومتی دور مانده از قدرت است. *سوال: آیا شما طرفدار کروبی هستید؟_ جواب: ما تحریمی هستیم.

*سوال: نتیجه ی تحریم انتخابات چیست؟

_ جواب:

تحریم آنها و تحریم ما

این پیش نویس اولیه مانیفست تحریم اتخابات است. شکی نیست که در مدت زمان کم باقی مانده تا انتخابات پیش رو امکان بسط نظری و اجرای عملی آن وجود نداشته و باید به عنوان حرکتی که از فردای روز انتخابات می بایست به کار گرفته شود، نگریسته شود.هر رای ندادنی در انتخابات تحریم نیست. هر شرکت نجستن جمعی در انتخابات تحریم نیست. تحریم یک هدف نیست. تحریم یک ابزار است. تحریم یک راه است. تحریم یک راهبرد کوتاه مدت چند ماهه نیست. تحریم تصمیم به تغییرات بدون بازگشت است. تحریم درگیر کردن اکثریت جامعه با مسائل اجتماعی و سیاسی است. تحریم یک حرکت سیاسی گسترده و کاملا اجتماعی است. جمهوری اسلامی تا این روز از حیات خودش با پدیده ای به اسم تحریم روبه رو نبوده است. جمع شدن چند فعال سیاسی چند ماه قبل از انتخابات و صدور یک بیانیه که ما در انتخابات شرکت نمی کنیم، شما هم نکنید و بعد از آن به عبارت دقیق کلمه «و دیگر هیچ»، تعریف ما از تحریم نیست. این تحریم آنهاست (که مسلما همه ی خوانندگان به خوبی می شناسندشان) این تحریم ما نیست.

طرح ما برای تحریم

جمعی از فعالان سیاسی و اجتماعی صاحب فکر و عمل از فردای روز انتخابات و فرو کش کردن هیجانات کور و کاذب انتخاباتی باید دور یکدیگر جمع شده و در اولین قدم اقدام به شناسایی نیروهای همسوی دیگر و دعوت آنان به جمع خود کنند. حلقه ی تشکیل شده موظف به فهرست برداری از تمام گروه ها و فعالان سیاسی و اجتماعی داخل و خارج کشور و بررسی عملکرد نظری و عملی آنان در انتخابات دوره های قبل است. حلقه ی اول موظف به ترسیم یک نیروی حداکثری از فهرست نهایی به منظور آغاز پروژه ی تحریم در فاز عملیاتی است. نماینده ی مناسب جهت مذارکره با هر گروه و یا فعالان سیاسی و اجتماعی باید دقیقا انتخاب شده و مذاکرات «پیگیرانه» با این نیروها شروع شود. با پیوستن نیروهای جدید به حلقه ی اول و گسترش این طرح در بین نیروهای اجتماعی (یعنی جنبش کارگری، زنان، پرستاران، معلمان) و نیروهای سیاسی (دانشجویان، افراد و احزاب و گروه های سیاسی داخل و خارج ایران) ماهیت حلقه ی اول از نظر کمی و کیفی تغییر کرده و این نیروی جدید می توانند با ساز و کاری که خود بحث و انتخاب می کند (به عنوان شورای عمومی) کمیته ی مرکزی هدایت این طرح را انتخاب و شکل دهد.اولین قدم حلقه ی جدید فهرست برداری از تمامی افرادی است که ویژگی های مثبت آنان برای پست ریاست جمهوری و آغاز «تغییرات بدون بازگشت» بر همگان روشن بوده اما امکان تایید صلاحیت آنان توسط شورای نگهبان ضعیف و یا صفر باشد. تمام امکانها باید سنجیده شده و تمام افراد ممکن توسط اعضا و نمایندگان گروه ها بررسی شود. تحریمیها می توانند با پنج، سه و حتی یک گزینه ی ممکن برای طرح شدن در جامعه وارد فضای فعالیت جدی شوند.باید تک تک گروههای سیاسی و جنبشهای اجتماعی از طریق نمایندگانی که خود انتخاب می کنند با گزینه های انتخاب شده برای این طرح مذارکرات شفاف و دقیق صورت دهند و در پایان به یک نتیجه ی قطعی و دقیق از خواستهای دو طرفه دست یابند تا در میانه ی کار و یا بعد از به ثمر رسیدن این طرح، زمینه ی شکاف و اختلافی وجود نداشته باشد.تمام افراد با تمام تخصص ها باید به کار گرفته شوند. از تئوریسنها تا آژیتاتورها، از متخصصان جنگ روانی تا اجرا کنندگان سخت افزاری، از دانشجویان و روزنامه نگارارن و وبلاگ نویسان گرفته تا کارگران و معلمان و غیره غیره همه باید درگیر این طرح شوند. پیشنهادات و برنامه ها و طرحها ی ارائه شده باید توسط اعضای شورای عمومی بررسی شده و توسط اعضای کمیته ی مرکزی جمع بندی و کلاسه شود. در انتخابی جمعی بهترین طرحها گلچین شده و برای اجرای آن فرد یا تیم مناسب آن شناسایی شده و به کار گرفته شود. ستادهای پنهان اجتماعی، ستادهای پنهان سیاسی، ستادهای مجازی، ارتباط گیری با مردم عادی، نماد سازی، خبر رسانی، آموزش نیروهای جوان، بسط فعالیتهای به استانها و شهرهای مختلف و در میان همه ی اقشار جامعه، ایجاد مکانیسمهای انتقال اطلاعات از این نیروی شکل گرفته به مردم و جامعه و بالعکس، ترسیم نقشه ی دقیق مطالبات مردم و نیروهای سیاسی و اجتماعی ( کارگران، زنان، دانشجویان، قومیتها، اقلیتهای مذهبی، دگر اندیشان و دگر باشان و ...)، امکان سنجی، نظر سنجی و ... و در مراحل میانی کار همگرایی نظرات و انتخاب یک گزینه ی واحد به عنوان نماینده ی مطالبات از پیش تعیین شده ی جامعه و سعی در معرفی رسمی او به جامعه و حکومت و افکار و رسانه های بین المللی. در یک کلام باید یک بدنه ی اجتماعی منسجم حول محور تحریم(در صورت رد صلاحیت نماینده ی مطالبات جامعه) و حول یک سری خواستهای جمعی مشخص، شکل گرفته و نماینده ی سیاسی (کاندیدای) این جریان با آمادگی کامل (طرح، ساختار هدف و نیروی عینی) وارد انتخابات شود. در صورتی که شورای نگهبان کاندیدای جریان سیاسی _ اجتماعی به وجود آمده را رد صلاحیت کند حکومت با یک بدنه ی اجتماعی و مردمی آگاه و منسجم روبه رو خواهد بود که وارد انتخابات نشده و دلیل وارد نشدن خود را هم به خوبی می داند. انتخابات از پایه و اساس در داخل و خارج کشور مشروعیت خود را از دست داده و تاره مرحله ی اصلی کار شروع می شود. کاندیدای این جریان می تواند بدنه ی اجتماعی خود را به خیابانها بکشد و اعتراضات دسته جمعی خود را بروز دهد. تجمع و تحصن در خیابانها، درب وزارت خانه ها و نهادهای حکومتی و خلاصه هر نوع اعتراضی که از قبل به آن اندیشیده شده و طراحی شده باشد. این نیروی منسجم باید جامعه را سیاسی کرده و امید را به مردم بازگرداند.در اثر این حرکت نهادها و جنبشهای مدنی رشد کرده و قدرت می یابند و از همه مهمتر در جریان یک حرکت عینی به یکدیگر پیوند می خورند.دیگر انتخاب میان بد و بدتر و دور تسلسل «هر چهار سال یکبار رای دادن» در کار نخواهد بود. اینجا فقط انتخاب «گزینه ی من» یعنی «گزینه ی از پیش تعیین و اعلام شده ی بخش بزرگی از اجتماع» مطرح است. دویدن از پشت سر این کاندیدا به پشت سر آن کاندیدا و تن دادن به گزینه های از پیش انتخاب شده توسط شورای نگهبان وجود ندارد. در صورتی که صلاحیت کاندیدای این جریان سیاسی تایید شود تغییرات بدون بازگشت به پشتوانه ی یک بدنه ی اجتماعی «درگیر» و «آماده» آغاز می شود. مطالبات از پیش به دقت تعیین شده و امکان تحریف و تغییر آن وجود ندارد. یک بدنه ی اجتماعی میلیونی قابل سرکوب نیست. یک نیروی دانشجویی کوچک بدون برنامه و آمادگی در 18 تیر 1378 توانست برای چند روز پایتخت و چند شهر مهم را به لرزه درآورد. جمهوری اسلامی امکان سرکوب یک نیروی میلیونی اجتماعی و با برنامه و آمادگی قبلی را ندارد.معنی واقعی تحریم این است. این معنی واقعی قدومهای بدون بازگشت به سوی جلو است. این آغازی بر یک تحول عمیق اجتماعی و بدون بازگشت است. این درگیر کردن یک جامعه در سرنوشت خود و پایان دادن به سیاست فصلی و بی هدف در ایران است.

بیژن کرامتی

19bahman1349@gmail.com