در دیکتاتوری حاکم بر ایران همه چیز یک مشابه حکومتی دارد و هر ساختار و مفهوم بشری با تغییر اسم و یا چسباندن صفتی تبدیل به ضد بشری ترین ساختار و مفهوم ممکن می شود. از حقوق بشر اسلامی، مردم سالاری دینی، فمنیسم اسلامی، هنر اسلامی، شورای اسلامی کار و اقتصاد اسلامی گرفته تا نام این حکومت که جمهوری اسلامی است همه و همه کار را به چنان تراژدی مضحکی می کشاند که یک دیکتاتوری تصمیم می گیرد مخالفان حکومت خود را هم به دست خود بسازد. عزمی که سبب شد اصلاح طلبان قدم به عرصه سیاست ایران نهاده و به عنوان یک اپوزیسیون حکومتی درون مرزهای ایران مستقر شوند.
اغلب چهره های اصلاح طلب دارای پرونده ی سیاهی در رابطه با انقلاب فرهنگی، سرکوب قومیتها، تسویه های سالهای نخست روی کار آمدن جمهوری اسلامی و از همه مهمتر کشتار زندانیان سیاسی ایران در دهه ی دهشتناک شصت هستند و به همین روی کسانی که از تاریخ سی ساله ی اخیر اطلاع دارند تعجب نمی کنند که چرا اصلاح طلبان سرسختانه به چهارچوبهای جمهوری اسلامی و نظام جمهوری اسلامی پایبند بوده و به هیچ وجه حاضر به عبور از آن نیستند. با مرگ جمهوری اسلامی اکثریت میان سال به بالای اصلاح طلبان که به نوعی بزرگان جریان اصلاح طلبی درون حکومتی ایران محسوب می شوند در خطر شکایت قربانیان دهه ی نخست عمر جمهوری اسلامی قرار خواهند گرفت پس حکومت خطری جدی از جانب این مخالفان خود ساخته احساس نمی کند.
این مخالفان درون حکومتی حتی می توانستند سمتهایی را در دست گرفته و بازکننده گره های کوری برای حکومت در خارج و داخل مرزهای ایران باشند که به دست حکومت بازشدنی نبود. حکومتی که به خوبی شناخت کافی از همه ی فرزندان خلف و ناخلف خود داشته و از طریق شورای نگهبان اجازه ی ورود هیچ غریبه، مشکوک و غیر خودی ای را به جمع قدرت نمی دهد به خوبی می دانست چه کسی را و چرا در دوره ی هفتم ریاست جمهوری به میدان می فرستد.
کیهان نویسی به نام خاتمی به یکباره تبدیل به سید خندان گشت و در یک جنگ زرگری چنان آتش زیر دیگ جامعه را زیاد کرد که به راحتی بیست میلیون رای را به توبره اش ریخت و منجی شد. اگر به کارنامه ی 8 سال حکومت اصلاحات نگاهی عادلانه و عاقلانه بیاندازیم به جز خلوار خلورا پرونده ی سیاسی، فوج فوج زندانی سیاسی، گورستانی از روزنامه ها و مجلات توقیف شده، یاس و سرخوردگی جامعه و نا امیدی مردم از هرگونه تغییر و اعتقاد ناگفته به بودن و ماندن جمهوری اسلامی و در پایاین زمینه چینی برای زایش دیکتاتور دیگری به نام محمود احمدی نژاد چیزی نمی بینیم.
اصلاح طلبان در طول در دست داشتن قدرت در قوه مجریه و قوه مقننه موفق به هیچ تغییر برگشت ناپذیری نشده و تک تک قدمهای ضعیف و لرزان آنها حتی در حاشیه ها سریعا توسط حکومت چندین قدم به عقب باز گردانده شد و اکنون نه طرفداران متعصب و دوآتشه ی اصلاحات که اغلب جوانان احساساتی تازه با سیاست آشنا شده هستند و نه بزرگان جریان اصلاحات حکومتی قادر به ذکر موفقیتی نیستند که بعد از دوران اصلاحات همچنان پابرجا مانده باشد.
مسلما اکنون نه کسانی که با مطالب بالا موافقند جرات بیان و انتشار آن را دارند و نه تعصب کور و بیجای قلمزنان طرفدار اصلاحات که به مدد انحصار رسانه ای جریان راست اپوزیسون مطرح بی رقیب سایتها و رسانه های مخالف جمهوری اسلامی ایران هستند اینقدر استخوانهای غرور و دلبستگیشان به گرز واقعیت کوبیده شده که که این میخ آهنی در سنگشان فرو رود اما باکی نیست که به زودی با جلو زدن مردم معترض ایران از اصلاح طلبان حکومتی و روشنفکران نیم بند سرخورده و شاهکاری که در دادگاه های دسته جمعی بعد از انتخابات از بزرگان، تئوری پردازان و قهرمانان اصلاحات حکومتی شاهد هستیم دیری نخواهد پائید که صدای کودکان رند و جسور از این کوچه و آن کوچه بلند شود به هووو کردن فریب و توهم و فریاد کر کننده ی لختی پادشاه خیالی در گوش فلک آزادی خواهی ایران خواهد بپیچید و تیزی قلم نقد بر گوشت این مترسک فریبنده فرو رود.
با پخش اعترافات، اشتباه کردم ها، ببخشید ها، عفو کنید ها، اتهام زدن این و آن اصلاح طلب به هم و حتی نقد نظریات روشنفکران مرحوم غربی در دادگاه توسط شیخ الرئیس اصلاحات، توپخانه ی سنگین تبلیغاتی طرفداران، وابستگان، نان و نمک خوردگان با اصلاح طلبان در اینترنت و شبکه های ماهواره ای به کار افتاد با چنان حرارتی از بریدن سران اصلاحات حماسه سازی و حماسه بافی کردند که در اندک زمانی همه از روی رضا و رقبت خود خواسته دچار هیستری قهرمان ستیزی و مرض دوبینی قربانی و قهرمان شدند. همه کم کم حرفها و مدیحه سرایی های خودشان باورشان شد در اثر تلقینات مکرر ایمان آوردند که بریدن اصلاح طلبان در زندان یک عمل قهرمانانه بوده و آنان که آمدند و از الهی بودن نظام جمهوری اسلامی و خدایی بودن ولی فقیه عاشقانه دفاع کردند اسطوره های تکرار نشدنی تاریخ آزادی و آزادی خواهی.
اعترافات به جلسات سوم و چهارم که رسید و مدیحه سرایان واکنش سرد و منفی مردم کوچه و خیابان را به توبه های از ته دل این قهرمانان پوشالی که دیدند کم کمک زمزمه های گنگی شنیده شد که: مردم ایران تشنه ی گلسرخی دیگری هستند که در این بیدادگاه ها بایستد و فریاد کشد که آری من کمر به درهم شکستن دیکتاتوری شما بستم.
بسیاری در نکوهش این کلام بی موقع غضب آلود نوشتند که چه جای این حرفهاست که قهرمانان در بندند و بریدن حق زندانی است و اگر کسی در زندان نبرد جای تعجب است و ... اما حتی چپ چپ نگاه کردنهای هم پیاله ها به هم نتوانست جلوی ابراز این نکته را بگیرد که همه سرشکسته اند و تشنه ی قهرمانی که در مقابل دیکتاتوری قد علم کند و حرفهای دل مردم را رخ به رخ حکومت چشم در چشم سلاخان فریاد کشد.
اما به راستی چرا در میان کوچک و بزرگ اصلاح طلبان کسی پیدا نمی شود که نبرد و وا ندهد یا حداقل اگر می برد آبرومندانه ببرد؟!؟
اصلاح طلبان ایران بیش از 10 سال حضور خود کمر به نابودی قهرمانان و مبارزان واقعی بسته و با تبلیغات آنچنانی از وابستگان خود شهید، جانباز، لیدر، رهبر و قهرمان ساختند تا فضای یک خلا واقعی در جامعه را پر کنند اما همزمان ستیز سیستماتیک با فعالان سیاسی رادیکال، مبارزان سیاسی و قهرمانان واقعی عرصه نبرد با دیکتاتوری توسط آنان ادامه داشت.
محال ممکن بود کسی که شب شکن باشد و با هیچ ترس و مصلحت اندیشی علیه یک حکومت سراپا ظلم قد علم کند ذره ای در برابر سستیها، زد و بندها، بده بستانها، منفعت طلبیها و در یک کلام خیانتهای پی در پی اصلاح طلبان درون حکومتی به نام اصلاح، آزادی، دموکراسی و ... کوتاه بیاید. هر آزادی خواه واقعی که دل از آرامش و راحتی خود کنده و برای احقاق حقوق اولیه انسانی تار و مار شده ی مردمش مهار فکر و زبان می گشود رسوایی چنین جریان ناصادق و فریبکار را همپای رسوایی دیکتاتوری حاکم بر ایران در اولویت کار خود قرار می داد بنابراین اصلاح طلبان با جمهوری اسلامی در خشکاندن ریشه ی قهرمانان جامعه هم راستا و همکار شدند.
در سکوت معنادار گروه های به اصطلاح حقوق بشری و رسانه های انحصاری راست چه مبارزان گمنامی که در زندانهای جمهوری اسلامی ایران غریبانه و بی سر و صدا مثل شمع نسوختند و آب نشدند. اصلاح طلبان، رسانه های راست، گروههای به اصطلاح مدافع حقوق بشر و ... نه تنها در مقابل پر پر شدن این مبارزان گمنام در زندان سکوت کردند که برای انحراف افکار عمومی هر از گاهی با چهره کردن بعضی افراد خاص که دارای تابعیت ایرانی _ غربی بودند برای خوش آمد «کشورهای صاحب حقوق بشر» چنان از کاه کوه ساختند و کسانی را که همه می دانستند به لطف حمایت کشورهای اروپایی و آمریکای یک تار موی آنها نیز آسیب نخواهد دید چنان در بوق و کرنا می کردند که کسی صدای زجه زدنهای مبارزان گمنام در سلولهای انفرادی و اتاقهای شکنجه زندانهای گوشه و کنار ایران را نمی شنید. اصلاح طلبان، راستها،گروه هایی که خودشان به خودشان صفت مدافع حقوق بشر داده اند و کسانی که رسانه های فارسی زبان را در اختیار دارند بی هیچ کم و کاستی در تک تک جنایات جمهوری اسلامی ایران سهیم و شریک هستند.
این قافله اکنون در به در به دنبال قافله سالار است. اصلاح طلبان گرچه با دست پس می زنند اما با پا پیش می کشند. اصلاح طلبان در جستوی کسی که نفسی در قامت نیم مرده ی رو به موت اصلاحات بدمد دارند له له می زنند اما آنها حتی به خود زحمت نمی دهند که فک کنند چه کرده اند که هرچه می جویند به عبث می پایند و در بین خود نمی یابند آن یاور همیشه مومن را؟
بزرگان جریان اصلاحات با تبلیغ آگاهانه ی دو مطلب با اعتماد به نفسی بالا (شما بخوانید هرچه که دلتان می خواهد) در مقابل تاریخ و در مقابل کل جریانات مبارزاتی، آزادی خواهانه و مترقی جهان ایستادند. با مطالعه ی تاریخ مبارزات مردمی در جهان متوجه دو مطلب اساسی می شویم.
اول اینکه رهبران و پیش برندگان تمام جنبشهای اعتراضی ،آزادی بخش و انقلابی و حتی نژادی، مذهبی، قومی، ملی و ... به اعضا و فعالین خود این نکته را گوش زد می کردند که الزاما نتیجه مبارزات یا فعالیتهایشان را در زمان خودشان نخواهند دید و ممکن است حتی یک یا چند نسل بعد از آنان حرکتی که برایش تلاش میکنند به ثمر برسد. همواره گوشزد می کردند که هر نوع هزینه ای که برای هدف مشخص شده ی خود می پردازند هزینه ای است که هیچ الزامی برای به نتیجه رسیدن در زمان حیات خود عضو فعال وجود ندارد.
این ایثار و از خود گذشتگی بر مبنای یک استدلال ساده اما قوی عقلی تبلیغ می شد که برای رفع ستم از یک نژاد، یک نحله فکری، یک قوم، یک کشور، یک بخش از یک جامعه و در مراحل عالی تر رفع ستم از انسانیت و انسان باید بسته به ژرفای هدف انتخاب شده و عمق آگاهی شخص فعال از قسمتی یا همه ی منافع فردی و منیت ها زده شده و به نفع یک گروه یا یک جامعه یا کلیت انسانها هزینه داده شود.
بزرگان جریان اصلاحات مدام به انواع و اقسام روشهای مستقیم و غیر مستقیم سعی می کردند به خورد طرفداران خود بدهند که فعالیتی که نتیجه اش در زمان حیات خود فرد دیده و لمس نشود پشیزی ارزش نداشته و مصداق حماقت و نادانی است. به همین دلیل اصلاح طلبان به هر ریسمانی که می دیدند برای بالا کشیدن خود چنگ می زدند و به هر خرده نانی برای بردن بر سر سفره خویش قانع بودند. آنها به مردم به همان چشمی نگاه می کردند که مسلمانان متعصب جهان سومی به زنان! همانطور که برای این گروه زن خلاصه می شد در یک آلت جنسی و قدرت زایش، برای اصلاح طلبان هم مردم خلاصه می شدند در قدرت دهندگی رای و وظیفه ی خود می دیدند که در هنگام انتخاباتها همچون تراکتور این دهندگان را تا جای ممکن در سربالایی عدم اعتماد مردم به حکومت بالا بکشند و بعد از انتخابات چه پیروز و چه بازنده ارتباط تراکتور را با چیزی را که بالا می کشید قطع می کردند و هیچ مسئولیتی در مقابل جنسی که به دنبال خود کشیده بودند احساس نمی کردند و آنها رها می کردند به امان خود و به سمت پائین.
چگونه وقتی آنها مدام تبلیغ کرده اند که نتیجه ی کار باید در زمان حیات خود و آن هم در کوتاهترین زمان ممکن دیده شود توقع دارند کسانی را که خود پرورش داده و آنها را شستشوی مغزی داده اند اکنون از خود، از منافع خود، از آرامش و راحتی خود و بالاتر از همه از زندگی خویش گذشته و برای چیزی که به احتمال در زمان حیاتشان به دست نمی آید در مقابل یک ظلم سراپا مسلح بیاستند؟
مسئله ی دوم پافشاری بزرگان اصلاحات بر این نکته بود که آزادی، دموکراسی و حقی که با ترس، سختی، فشار، زندان، شکنجه و ... به دست آید ارزشی ندارد. اصلاح طلبان می خواستند بدون هزینه، بدون از دست دادن سر سوزنی از منافع خویش، بدون زندان، بدون شکنجه، بدون ترسی و بدون حتی نگاه غضب آلودی یک حکومت به معنای واقعی کلمه دیکتاتوری که ریشه هایش را در خون دوانده و با بزرگترین کشتارها و بر مبنای غیر انسانی ترین اصول ممکن شکل گرفته است و حاکمش خود را نماینده ی مطلق خدا در زمین و صاحب هر حقی می داند بیاید و دو دستی آنچه را که می خواستند به آنها بدهد.
اصلاح طلبان چنان رفتار می کردند که احتمال هر خطری هر چند کوچک را از بین ببرند. روزنامه هاشان را پیش از انتشار به دفتر دادستانی می بردند تا غلط گیری شود و ایمان آورده بودند که حفظ چهارچوبهای نظام از هر چیزی مهمتر است و به صورت تعدیل کننده ای بین مردم و حکومت قرار گرفته و تبدیل به لایه های نرم استحکامات حفاظتی حکومت شده بودند. آنها در خواب هم نمی دیدند ک زندانی شوند که اکنون بخواهند در زندان مقاومت کنند.
بزرگان اصلاح طلب در مجالس خصوصی و گروهی خود به وضوح به جوان تر ها می گفتند: اگر حرفی دارید که نمی خواهید حکومت بداند به ما نزنید. ما هنوز کشیده ی اول را نخورده خودمان همه چیز را خواهیم گفت تا خلاص شویم. پس خودتان خودتان را سانسور کنید ومراقب خودتان باشید!
بزرگانشان کوچکترهاشان را با ترس و حقارت و بزدلی پرورش دادند و به آنان آموزش دادند که خود را ویران کنند و در خرابه های خود خویشتنی مطابق با استاندارهای جمهوری اسلامی بسازند. آنها به کوچکترهاشان بریدن و وا دادن را آموزش داده و بیان این گفته ها را از جانب خود عملی قهرمانانه معرفی می کردند. چطور کسی که به گوش خود از زبان صاحبان اندیشه و فکر !!!شنیده و می داند بزرگش کشیده ی اول را نخورده همه چیز را لو خواهد داد حتی فکر مقاومت که هیچ، فکر بند را آب ندادن به ذهنش خطور کند؟
اصلاح طلبان باد کاشتند و اکنون توفان درو می کنند. آنها در وضعیتی قرار دارند که خود به وجود آورده اند. تک تک اصلاح طلبان زندانی مشغول عمل به رفتاری هستند که برای آن آموزش دیده اند.رفتاری که از مرزهای سیاسی گذشته و به تا قلب مرزهای شخصیتی هم به پیش رفته است. چیزی که باعث می شود یکی از برزگان اصلاح طلب در دادگاه بعد از اعلام اشتباه و پشیمانی، توبه کردن و طلب عفو از نایب امام زمان در مقابل دوربینها و رسانه ها بیاستد و اعلام کند (نقل به مضمون):
می گویند از کجا معلوم بعد از آزاد شدن از زندان و رفتن به محیط جامعه و احساس سنگینی نگاه این و آن و ... برای فرار از زیر فشار عذاب وجدان و ... حرفهایم در دادگاه را تکذیب نکنم و خلاف گفته هایم عمل نکنم؟
باید در جواب دوستانی که از گفته های من ناراحتند و به من خرده می گیردند بگویم به درک که اینگونه فکرمی کنید!
بیژن کرامتی